مزار آفتاب


ما از زبان خویش ترنم نمی کنیم
نان می خوریم و فکر به گندم نمی کنیم

پیوسته در معاملۀ نقد و نسیه ایم
ما سودی از بضاعت مردم نمی کنیم

دیگر ز قید پول پرستان هرزه گر
رستیم ، چون معامله در قم نمی کنیم

از دست آن جماعت دون مایه داغها
بر دل نهاده شده که تبسم نمی کنیم

ما نقد عمر اگرچه سفهیانه باختیم
لیکن مزار فاطمه را گم نمی کنیم

این شعله های آتش عشق است کز درون
برپاست ،  ما تدارک هیزم نمی کنیم

در کشتی نجات نشستیم و بیمی از
طوفان و موج در دل قلزم نمی کنیم

لبریز گشت جام می اندر خم غدیر
ما ارتزاق باده جز از خم نمی کنیم

بانوی آب و آینه ، بانوی آفتاب
ما شکوه جز به محضر خانم نمی کنیم

پروا مکن شهاب که دیگر رها ز دست
دامان دخت حجت هفتم نمی کنیم

شنبه سوم مهرماه 1389
شانزدهم شوال 1431
قم المقدسه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام برادر خوبی ظاهرا خیلی از دنیای فانی خیلی دلگیر کاش همه مثل خودت بودند خوب بود

ناشناس گفت...

سلام خوب بود دوست دارم بيشتر در مورد شهاب و اعتقاداتش و خصوصياتش و چگونگي امرار معاش اين عاشق واله دلسوخته دوره گرد گنبد سبز بيابان بلا بدانم . به اميد شب جمعه اي زير قبه و بارگاه حضرت دوست كه نامش شفا و يادش التيام و ذكرش تسبيح است