سیلاب اشک



آن روز که اندر طلبت کوچه به کوچه
می رفتم و می سوختم از داغ جدایی

دیدم رخ زیبای تو در آینه دل
گویا که ز تقدیر جهان قسمت مایی

رهوار به سوی حرم یار دویدم
تا شکوه کنم بر درش از درد جدایی

برخاک درش روی نهم از سر تعظیم
تا اذن دهد بر گله و عقده گشایی

دل را به سوی بارگه قدس روان کن
بگذار که پرواز کند مرغ هوایی

بیمار رخ یار به امید که باشد ؟
جز دست طبیب از که به امید دوایی ؟

چشمت ز نظر بر رخ اغیار بپوشان
گر در طلب یار به سوی حرم آیی

فریاد برآوردمش ای خالق قادر !
غمها برود از دل اگر فضل نمایی

در دیده مستانه شاهد رخ ما را
نیکوتر از آن نه که به اغیار نمایی

از دیده برون می نرود آن رخ مهوش
جز آن که به دست کرمت محو نمایی

با اشک زدودم غم دل در بر دلدار
سیلاب ببرد از دلم آلام کذایی

آوخ که چنین درد به عمرم نچشیدم
درد طلب وصل و تمنای جدایی

پنجشنبه 24 شهریور 1384
دهم شعبان المعظم 1426
ساعت 12 شب تهران .

هیچ نظری موجود نیست: