طعم انجیر

(به مناسبت سفر کربلای معلا )

دیدگانم شده دریا ، دل خون  ،
ساعتی می گریم ، شاید آرام شوم !
شاید از عمق کویر ،
مردی آهسته به سویم آید ،
مردی از جنس بلور ،
مردی از نور که در دستانش ،
سبدی از گل یاس ،
یا که ظرفی پر از احساس نیاز ابدی آورده ،
دیگر از صحبت خار و خس و خاشاک دل آزرده شدم ،
همدمی می خواهم ...
دیدگانم شده دریا ، دل خون ،
ساعتی می گریم ، شاید آرام شوم !


در پس پردۀ تقدیر نمی دانم چیست ؟
طعم انجیر نمی دانم چیست ؟
گرده دل به سر زلف چو زنجیر نمی دانم چیست ؟
طعم انجیر نمی دانم چیست ؟
دعوت پیر به سودا و جنون ،
طعم تلخ زیتون ،
گذر کند و جگرسوز زمان چون حلزون ،
دیدگان محزون ،
عاقبت در پس این جمعه دلگیر نمی دانم چیست ؟
طعم انجیر نمی دانم چیست ؟

کوچه های خاکی ،
معبد افلاکی ،
بوی باروت ، صدای تک تیر ،
در پس یک تکبیر ،
دیدگان نگران ،
رژه یک گردان ،
زیر لب زمزمه کن حرز بخوان ،
تپش قلب نوای قرآن ،
در پس سر حرم امن حبیب ،
پیش رو شهر غریب ،
تابش لحظه ای نور منور ،
و سؤالی به زبان عربی ،
وين دارالقرآن ؟

عصر جمعه 25 شهریور 1384
11 شعبان المعظم 1426

۱ نظر:

صدرا گفت...

خوب از اونجا که حضرتنا یا نظر نمیده یا باهت حس کنه حرفی داشته و خودش رو مجبور اخلاقی به نظر دادن و بوق جواب بوق نمی دونه، گفته می داره که قشنگ بود چون حس توش بود. حرکه توش بود.